جدول جو
جدول جو

معنی هم خنه - جستجوی لغت در جدول جو

هم خنه
هم خانه، دو تن یا دو خانواده که با هم در یک خانه زندگی کنند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غم خانه
تصویر غم خانه
خانۀ غم، جایی که در آن غم و غصه بسیار باشد، غمکده، ماتمکده، کنایه از دنیا، کنایه از دل پرغم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تخمه
تصویر هم تخمه
دو یا چند تن که از یک نسل باشند، هم نژاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم خانه
تصویر هم خانه
کسی که با دیگری در یک خانه زندگانی کند، هم آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تنگ
تصویر هم تنگ
هر یک از دو لنگۀ بار که با هم برابر و هم وزن است، کنایه از هم سنگ، هم وزن، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سخن
تصویر هم سخن
متفق در سخن و گفتگو، هم صحبت، هم کلام، هم زبان، هم آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خم خانه
تصویر خم خانه
خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، کنایه از میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دو چیز که به یک رنگ باشند، کنایه از همتا، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم غصه
تصویر هم غصه
دو یا چند تن که با هم در غم و اندوهی شریک باشند، دو نفر که غم مشترکی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم جنس
تصویر هم جنس
آنکه یا آنچه با دیگری از یک جنس باشد، یک جنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنیه
تصویر هم کنیه
دو یا چند تن که دارای یک کنیه باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چله
تصویر هم چله
دو یا چند تن که با هم چله بگیرندبرای مثال چون نداری دانه ای را حوصله / چون تو با سیمرغ باشی هم چله؟ (عطار - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
همقدر، هم وزن، هم ترازو
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ / نِ)
همخانه. هم مسکن. که با یکدیگر در یک جا سکونت کنند. همنشین:
از پی عدل و فضل شاهانه
گور با شیر گشت هم خانه.
سنائی.
موش، مردم را همسایه و هم خانه است. (کلیله و دمنه).
همخانه شوی به مهد عیسی
رجعت کنی از اشارت جم.
خاقانی.
حنظل از معشوق خرما میشود
خانه از همخانه صحرا می شود.
مولوی.
بخت این نکند با من سرگشته که یک روز
هم خانه من باشی و همسایه نداند.
سعدی.
کی بود جای ملک در خانه صورت پرست
رو چو صورت محو کردی باملک همخانه باش.
سعدی.
تو با دشمن نفس همخانه ای
چه دربند پیکار بیگانه ای ؟
سعدی.
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می خسبد و هم خانه کیست.
حافظ.
- هم خانه عیسی، هم خانه مسیح، خورشید که با عیسی در یک آسمان است. (برهان). هر دو در فلک چهارم اند به اعتقاد قدما:
نه خورشید هم خانه عیسی آمد
چه معنی که معلول و حیران نماید؟
خاقانی.
خورشید شاه انجم و هم خانه مسیح
مصروع و تب زده ست و سها ایمن از مقام.
خاقانی.
، ساکن. سکونت گزیننده:
نیست جهان را چو تو هم خانه ای
مرغ زمین را ز تو به دانه ای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم جثه
تصویر هم جثه
همتن
فرهنگ لغت هوشیار
همدرد دو یا چند کس که بیک غصه و اندوه مبتلی باشند همدرد: همه هم حالت و هم غصه و همدردمنید پاسخ حال من آراسته تر باز دهید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سنی
تصویر هم سنی
هم سن بودن همسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سنگ
تصویر هم سنگ
همقدر، هم ترازو، هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سکه
تصویر هم سکه
هم ارزش، برابر، همتراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قوه
تصویر هم قوه
هاوند نیرو همنیرو همروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنیه
تصویر هم کنیه
دو یا چند کس ک دارای یک کنیه باشند (نسبت بهم) هم کنیت
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که ازپوست نازک دباغی شده حیوانهایی نظیر بز وگ وسفند تهیه می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همخانه
تصویر همخانه
هم آشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
نسبت دو لنگه بار بهم عدیل، هم قدر هم سنگ معادل برابر: دیگر روز مادر شیر این حدیث تازه گردانید و گفت: زنده گذاشتن فجار هم تنگ کشتن اخبار است. توضیح تنگ بمعنی عدل است که یک لنگه باز باشد و همچنانکه دو لنگه بار باهم مساوی است دو هم تنگ بیک اندازه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سخنی
تصویر هم سخنی
همزبانی هم آوازی یکدلی اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
هم سردک همگن متعلق بیک جنس (نر یا ماده)، از یک قوم و نژاد، متجانس
فرهنگ لغت هوشیار
صوفیانی که با هم چله گیرند، مصاحب همنشین: چون نداری دانه ای را حوصله چون تو باسیمرغ بای هم چله ک (منطق الطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
مساوی معادل: گردش آن خط بر آن جایگاه زمین همچند گردش آفتاب بود بر فلک، بهیکل باندام: اسب را بیاوردند ازین ابرشی توسن همچند پیلی) توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که باهم راهی را طی کنند هم سفر، متفق متحد، باتفاق (درطی طریق) : مولانا صاعد همراه جماعت مذکور آمده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم رنگ
تصویر هم رنگ
دارای یک رنگ، دارای یک سجیه وعادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم خانه
تصویر غم خانه
سوکخانه اندوهکده
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم وند
تصویر هم وند
عضو، آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم جنس
تصویر هم جنس
هم گن
فرهنگ واژه فارسی سره
جفت، زن، زوجه، همسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد